به نام خدا راهی که تو میروی و آن همه سبزه پل و خیابان های زیبا با سنگ فرش های بلورین مییبنی و دنبال رد پای من برای متهم کردنم می گردی بدان زمان ما این مسیر زیبا خاکی بدون پل بدون سنک فرش بلورین بود و برای طی این مسیر مجبور بودیم خاک بخوریم و آن خاک خاک زمانه بود تا چشم چشم را نبیند گاهی هم لازم بود زیر آبی برویم تا دیده نشویم چون پلی نبود و علاقه به دیده شدن نداشتیم و گاهی هم در عرق شرم خود قرق میشودیم تا انگ امروزی شدن یا از خود بیگانگی فرهنگی به ما نزنند بعید می دانم که حتی آن را تجربه کرده باشی دنبال رد پای من باید زیر سنگ فرش بلورین خیابان یا زیر پل های زیبا بگردی که اولی امکان ندارد چون اولی بر اثر زیر سازی از بین رفته ودر مورد دوم باید در زیر پل جستجو کنی ممکن آن زیر گیر کنی خفه شوی و زبانت برای گفتن اتهام من بسته شود چون من این پل ها را برای در پوش گذاشتن روی گناهان خودم ساختم .نه برای پنها کردن از خدا بلکه برای پنهان کردن از خلق رسواگر پس هر کس باید سرش تو کار خودش وبه فکر بهشت و دوزخش باشد چون هر کس را در قبر خودش می خوابانند. پایان